یکشنبه

روضه‌ی نجف

نشسته‌ام مستطاب نجف ورق می‌زنم. آشپزخانه خالی و سوت و کور است. هیچ قابلمه‌ای روی گاز نیست. به راحله می‌گویم اصلن بلد نیستیم سس‌های خفن درست کنیم. اینجا کلی سس یاد داده. طرز تهیه‌ی سس قارچ را بلند برایش می‌خوانم. منتظرم بگوید این که خفن نیست.

با کتاب فال می‌گیرم. می‌رسم به دلمه. یاد مامان می‌افتم. با قاشق توی بادمجان را می‌تراشد و من تکه‌های تراشیده شده را برمی‌دارم و می‌خورم. می‌پرسد تلخ است؟ نچ می‌کنم. منتظر می‌مانم مایه‌ی دلمه را توی بادمجان‌ها و فلفل دلمه‌ای‌ها بریزد تا کمی از مایه زیاد بیاید و دخلش را بیاورم. حالم گرفته می‌شود. شاید 10 سال می‌شود که این صحنه را پیش رویم ندیده‌ام. توی این ده سال هر وقت رسیده‌ام غذا آماده بوده، مامان برایمان سنگ تمام گذاشته چون فقط یک شب در هفته پیشش بوده‌ایم، مدام برایمان خورش و مرغ، غذاهایی را که برای مهمان می‌پزد، پخته، مثل مهمان ازمان پذیرایی کرده، مثلن روی برنج را با برنج زعفرانی تزئین کرده، برایمان شربت درست کرده، ظرف قشنگ‌ها را از توی کمد درآورده و جلویمان گذاشته.

بعضی غذاها را دیگر هیچ‌وقت توی آن خانه نخوردیم، الان اگر بپرسی مادرت کتلت را خوشمزه درست می‌کند یا نه نمی‌دانم. شاید اصلن دیگر هیچ‌وقت کتلت درست نکرده باشد، همان‌جور که دیگر هیچ‌وقت کباب‌دیزی و رشته‌پلو درست نکرد و با بعضی غذاها دشمن شد. بابا که می‌گفت سرگنجشکی درست کن می‌گفت بلد نیستم. از یک وقتی به بعد هم دلش خواست چیزهای عجیب و غریبی قاطی غذا کند و هرچقدر گفتیم توی قرمه‌سبزی پیازچه نریز گوش نکرد.

منی که همیشه دم دست مامان داشتم آشپزی کردنش را نگاه می‌کردم و هی وقت سبزی خرد کردن مدام هشدار می‌دادم که اینجوری دستتو می‌بری یا وقتی غذا را تندتند هم می‌زد می‌گفتم انقد هم‌نزن وا می‌ره،‌ نه می‌دانم دستش در این سال‌ها چقدر بریده نه می‌دانم بالاخره توانست کوفته را بدون وا رفتن درست کند یا نه. شاید کوفته هم از آن غذاهایی باشد که باهاش دشمن شد.

راحله می‌گوید این که خفن نیست. می‌گویم چی؟ سس قارچ؟ می‌گوید دلمه، خودم بلدم درست کنم. طرز تهیه‌ی دلمه را دارم بلندبلند می‌خوانم،‌ مثل داستان سوزناکی که اشک به چشم می‌آورد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر